کودکیهایمان بخیر...
انگشت هایم را سمت تو غلاف میکردم ...
تو هفت سنگ ِ مرا به سینه ات میزدی ...
من از گرگ های تو به هوا میپریدم ...
دوچرخه سواری را روی زانوی زخم شده ی هم آموختیم....
آنقدرخوب رکاب زدیم که جایی برای برگشت نبود ...
حالا بیا تمام ِ بی کسی های مراسُک سُک کن..
برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:
شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:
بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .